سخاوت اهل بیت (علیهم السلام)
علی بن عیسی اربلی در کشف الغمة و غزالی در کتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانی در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافی از ابو الحسن مدائنی و دیگران روایت کرده اند که امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و عبد الله بن جعفر به قصد انجام زیارت حج خانه خدا از مدینه حرکت کردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگی و تشنگی شدیدی شدند و در این خلال به خیمه پیرزنی برخوردند و از او نوشیدنی خواستند!
پیرزن گفت: آب و نوشیدنی در خیمه نیست؛ ولی در کنار خیمه گوسفندی است که می توانید از شیر آن گوسفند استفاده کنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید. آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند و سپس از او خوراکی خواستند. زن گفت: جز همین گوسفند مالک چیزی نیستم و چیز دیگری نزد من یافت نمی شود، یکی از شما آن را ذبح کند تا من برای شما غذایی تهیه کنم.
گوسفند ذبح شد و غذایی تهیه شد و آنها خوردند و لختی بیاسودند تا وقتی که گرمای هوا شکسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند: «یا امة الله نحن نفر من قریش نرید حج بیت الله الحرام فاذا رجعنا سالمین فهلمی الینا لنکافئک علی هذا الصنع الجمیل»؛ ای زن! ما افرادی از قریش هستیم که اراده زیارت حج بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم. آنها رفتند. وقتی شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناک شده و او را سرزنش کرده، گفت: «ویحک تذبحین شاتی لاقوام لا تعرفینهم ثم تقولین: نفر من قریش» !وای بر تو! گوسفند مرا برای مردمانی که نمی شناسی سر می بری، آنگاه به من می گویی: افرادی از قریش بودند!
این جریان گذشت و پس از مدتی، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را به شهر مدینه کشاند. در یکی از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن (علیه السلام) افتاد. چون آن حضرت او را دید شناخت؛ ولی پیرزن امام را نشناخت. در این وقت امام حسن (علیه السلام) به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وی بیاورد. غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن (علیه السلام) به او فرمود: آیا مرا می شناسی؟ گفت: نه! فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم! پیرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت! امام حسن (ع) دستور داد هزار گوسفند برای او خریداری کردند و با هزار دینار پول همه را به او داد و به دنبال آن نیز وی را به نزد برادرش حسین (علیه السلام) فرستاد. امام حسین (علیه السلام) از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار به تو داد؟
عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دینار! امام حسین (علیه السلام) نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد و عبد الله از آن پیرزن پرسید: حسن و حسین (علیهما السلام) چقدر به تو دادند؟ پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار!عبد الله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند! و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودی، من آن دو را به رنج و تعب می انداختم! (بحار الانوار، ج 43، ص 348 -341 )