امروز جمعی از اساتید و طلاب مقطع سطح سه مؤسسه آموزش عالی حوزوی فاطمیه کرمان با خانواده شهیدان نامدار محمدی دیدار کردند و از فضای معنوی ای که این شهیدان در آن بزرگ شده بودند بهره مند شدند و مروری بر وصیت نامه و تجدید عهدی با آرمان های آن ها داشتند.
شهید: محمد حسین نامدار محمدی
در سال 1339 در تهران متولد شد. از آنجا که پدر و مادر خانواده در اصل کرمانی بودند در سال 55 به کرمان مراجعت نمودند. اولین حضورایشان شرکت در واقعه 17 شهریور 1357 بود که زخمی شد و دومین حضورش در حادثه آتش سوزی مسجد جامع کرمان بود. با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 خود را برای میدان دیگری از مبارزه آماده می کند و از طریق سپاه پاسداران وارد صحنه جنگ می شود. آخرین مسئولیت ایشان معاون اطلاعات وعملیات قرارگاه کربلاست و تاریخ شهادت ایشان تیر ماه 1361منطقه عملیاتی دارخوین است.
فرازی از وصیتنامه شهید:
خواهران و برادران : این حقیقتی است که همه ما دیر یا زود باید برویم؛ ولی وسیله و رفتن ها فرق می کند پس بگذارید آدمی بهترین وسیله را که شهادت می باشد انتخاب کند و به لقاءا… بپیوندد. من همیشه به دوستانم می گفتم بهترین مرگ مرگی است که در بدترین شرایط همانند شهدای کربلا و ائمه معصومین(ع) آدمی جان بسپارد. دوست دارم اگر در میدان نبرد کشته شدم مانند دیگر شهداء با همین لباس سپاه به خاک سپرده شوم و اگر درمیدان رزم گشته نشدم …بر روی کفنم آرم سپاه را بدوزید که همه بدانند من پاسدار اسلام بودم و به خاطر اسلام شهید شدم.
شهید: غلامرضا نامدار محمدی
در سال 1341 در تهران متولد شد. کم کم جریانات انقلاب شکل گرفت و ایشان با برادر بزرگترشان محمد حسین با شور و حال عجیبی در تظاهرات و فعالیتهای انقلابی شرکت کردند. آنها حتی در بعضی از تظاهرات مهم تهران مانند 17 شهریور و روزهای پیروزی انقلاب به تهران رفته و در آنجا در تظاهرات شرکت می کردند. با پیروزی انقلاب،غلامرضا در جهاد کرمان مشغول به کار شد و اواخر سال 58 وارد سپاه تهران شد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت. کار در نشریه پیام انقلاب به عنوان خبرنگار و عکاس از دیگر زوایای زندگی سراسر افتخار غلامرضا بود. غلامرضا در 23 اسفند 63 در حالی که دوربین عکاسی بر گردنش بود در جزیره مجنون در اثر انفجار خمپاره به دیدار معشوقش شتافت.
فرازی از وصیتنامه شهید:
تا به حال هر چه به فکر مرگ بودیم اکنون باید آن در لحظات عمر خود ضرب کنیم و بسیار به یاد مرگ خود باشیم .الهی این بدن من مملوک توست ملک توست ان شاءالله که عبد توست .با آن هر چه می خواهی معامله کن اگر می خواهی آن را بسوزانی بسوزان اگر می خواهی آن را تکه تکه کنی تکه تکه کن اگر می خواهی آن را بی سر کنی چنین کن اگر می خواهی این پیکر را مانند مولایم ابا عبدالله لگدمال ستوران کنی چنین کن و اگر می خواهی مانند عباس عموی تشنگان حسین بدنم را بی دست و پا کنی چنین کن و اگر می خواهی …ولی از تو تقاضایی دارم تو را به عزت زهرای مرضیه با این بدن عاصی قهر مکن چرا که اگر بدانم تو از عذابم لذت می بری بسم ا… اگر بدانم تو با دیدن بدن سوخته ام شادان می شوی بسم ا… اگر بدانم تو با بدن بی سرم خرسند می شوی بسم ا…
کورباد آن چشمی که غیر تو راببیند و برای غیر تو ببیند کر باد آن گوشی که برای غیر تو بشنود و غیر کلام تو را بشنود بریده باد آن دستی که برای غیر تو حرکت کند بریده باد آن پایی که برای غیر تو رود مهر باد آن قلبی که غیر از منزلگه تو باشه قلبی که تو عنایت کردی و آن را حرم الله خواندی قلبی که حرم توست اگر اجنبی را راه دهد ختم شود. خدایا تو را سپاس که دستم را گرفتی و به طرف خود کشاندی خدایا تورا کرنش که به پایم خلخال زدی و به سوی خود رهنمون نمودی خدایا تو را حمد که به چشمم گفتی که غیر تو را نبیند خدایا تو را شکر که به گوش من فرمان دادی کلام غیر تو را نشنود.