چند لحظه شیرین با ازادگان سرافراز با خواندن...
«۳۰۰۰ روز اسارت» عنوان کتاب خاطرات آزاده محترم کرمانی جناب آقای محمدرضا حسنی سعدی از دوران اسارت است که در سال ۱۳۷۸ به همت کنگره بزرگداشت سرداران و هشت هزار شهید استان های کرمان و سیستان و بلوچستان به چاپ رسیده است. وی قریب به هشت سال را در اردوگاه های موصل عراق سپری کرده و در این خاطرات جنبه های مختلف زندگی اسیران ایرانی در اسارت را به تصویر کشیده است.ایشان در «۳۰۰۰روز اسارت» کوشیده، آموخته ها، تجربیات، یافته ها، دیده ها و شنیده های خود در زمینه جنبه های مختلف زندگی اسرا در اسارت به خصوص در اردوگاه موصل چهار را در اختیار مخاطب قرار دهد. نویسنده در این کتاب نگاهی متفاوت و جامع نسبت به اسارت دارد و می کوشد از زوایایی که تاکنون به اسارت نگریسته نشده، به آن نگاه کند و دیده هایش را با زبانی ساده و روان روی کاغذ بیاورد.
تبرّک به حرم کریمه
مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبایی غروب ماه رمضان با پای پیاده با کهولت سن به حرم حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) میآمد و با بوسه بر ضریح آن حضرت (با کیفیتی مخصوص) روزه خود را افطار میکرد سپس به خانه رفته و غذا میخورد.
پا را از گلیم خود فراتر نگذارید!
بسيارى از مشكلات اجتماعى از بلندپروازي ها و به اصطلاح دراز كردن پا از گليم خود و تمنّاى مقامى است كه انسان براى آن ساخته نشده و يا شايستگى آن را ندارد و اينها همه از آنجا سرچشمه مى گيرد كه شخص در ارزيابى قدر و منزلت خويش گرفتار اشتباه شود و اين اشتباه و خطا به خاطر حبّ ذات و بزرگ كردن نقاط قوّت كوچك و كوچك كردن نقاط ضعف بزرگ، غالبا حاصل مى شود.
گم كردن قدر و منزلت خويش و بلندپروازى بى دليل و توقّعات بى جاى ناشى از اينها، هميشه بلاى بزرگى براى جوامع بشرى بوده و خواهد بود، نه تنها براى جامعه زيانبخش است كه خود شخص را نيز به زحمت و بدبختى و ناكامى مى افكند و چه بسا انسانى كه مى توانست در يك پست و مقام به خوبى انجام وظيفه كند و مايه خير و سعادت خود و جامعه گردد، به خاطر نشناختن قدر خويش و تمنّاى آنچه آمادگى آن را ندارد، نيرو و استعداد خود را بر باد مى دهد و خود و ديگران را به زحمت و ضرر و زيان مى افكند. به همين دليل در نهج البلاغه، مکرّر روى اين مسأله تأكيد شده است؛ از جمله در خطبه 103 آمده است: «العالم من عرف قدره و كفى بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره»؛ عالم واقعى كسى است كه قدر و منزلت خويش را بشناسد و در نادانى انسان همين بس، كه قدر خود را نشناسد! در نامه 31 نهج البلاغه ضمن اندرزهاى بسيار پر بار و حكيمانه اى كه به فرزند دلبندش امام مجتبى (علیه السلام) مىدهد، مى فرمايند: «و من اقتصر على قدره كان ابقى له»؛ كسى كه به اندازه قدر و منزلت خويش قانع باشد، براى (منافع) او پايدارتر است! در كلمه 149 از كلمات قصار آن حضرت آمده است: «هلك امرء لم يعرف قدره»؛ آن كس كه قدر و منزلت خويش را نشناسد هلاك مىگردد!
در حديثى روایت شده كه شخصى به امام موسى بن جعفر (علیه السلام) عرض كرد: ما از بازار رد شديم و ديديم يك نفر صدا مىزند من از شيعيان خالص محمد و آل محمد هستم! اين در حالى بود كه لباس هايى را به مزايده گذارده بود و طلب قيمت بيشتر مى كرد، امام موسى بن جعفر (علیه السلام) فرمود: «ما جهل و لا ضاع امرء عرف قدر نفسه»؛ كسى كه قدر خود را بشناسد نادان نيست و ضايع نمى شود! سپس افزود: «مى دانيد اين شخص به چه كسى مى ماند؟ به كسى كه بگويد من مانند سلمان و ابو ذر و عمار ياسر هستم و در عين حال در معامله كم مى گذارد و عيوب جنس خويش را بر مشترى مى پوشاند …، آيا چنين كسى مانند سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار است؟ هرگز! … چه مانعى دارد بگويد من از دوستان محمد و آل محمد هستم»! (محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 65، ص 157) (پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج1، ص564)
تشویق و تکریم شاگردان همراه با ذکر نقاط قوت و ضعف
يونس بن يعقوب بيان می کند و می گويد: من در محضر امام صادق (عليه السّلام) بودم، در اين هنگام فردي از اهل شام که متکلم بود وارد شد و روي به امام کرد و گفت: «براي مناظره با شاگردان تو به اين جا آمدهام». امام (عليه السّلام) روي به من نمود و گفت: «اي يونس! کاش تو در علم کلام مهارت داشتي تا با او مناظره ميکردي!» گفتم: «فدايت شوم من از شما شنيدم که از کلام نهي کرده و متکلمان را نکوهش مينمودي». امام (عليه السّلام) فرمود: «آن نکوهش متوجه کساني است که آنچه من ميگويم را رها کرده و به دلخواه خود سخن ميگويند».
آنگاه امام دستور داد هر يک از شاگردان متکلم ايشان را ديد نزد ايشان آورد و او حمران بن اعين، ابوجعفر احول، هشام بن سالم، قيس بن ماصر را نزد ايشان آورد، ديري نگذشت که هشام بن حکم نيز بر آن حضرت وارد شد و او که از نظر سن از همه کوچک تر بود. بسيار مورد تکريم امام قرار گرفت و دربارهاش فرمود: «ناصرنا بقلبه و لسانه ويده»، آنگاه اصحاب امام يک به يک با فرد شامي مناظره نمودند و سرانجام هشام بن حکم او را شکست داد و او به امامت حضرت صادق (عليه السّلام) اقرار نمود. آنگاه امام (عليه السّلام) نقاط قوت و ضعف مناظره هر يک از اصحاب خود را بيان نمود و هشام بن حکم را بسيار تحسين کرد و فرمود: «مثلک فليتکلَّم النّاس»؛ همانند تو بايد با مخالفان مناظره نمايد.(الکافی، ج1، ص171)
جملاتی که باید با آب طلا نوشته شود
امام علی (عليهالسلام) می فرمایند: «مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ النَّاسِ، وَمَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ، وَمَنْ كَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ» (نهج البلاغه، حکمت89)؛ كسى كه ميان خود و خدا را اصلاح كند خداوند ميان او و مردم را اصلاح خواهد كرد، و كسى كه امر آخرتش را اصلاح كند خداوند امر دنيايش را اصلاح مىكند و كسى كه در درون وجودش واعظى داشته باشد خداوند حافظى براى او قرار خواهد داد.
بزرگان علما در گذشته هنگامى كه نامه اى به يكديگر مى نوشتند غالباً از اين سه جمله حكيمانه، در نامه خود بهره مى گرفتند و به راستى سزاوار است كه با آب طلا نوشته شود و همه روز انسان بر آن نظر بيفكند.
در اينكه رابطه ميان نتيجه هاى سه گانه اى كه در اين كلمات حكمت آميز آمده مى توان گفت: كسى كه ميان خود و خدا را اصلاح كند؛ يعنى در برابر هر امرى قرارمى گيرد نخست نگاه كند كه رضاى خدا در چيست و آن را برگزيند، چنين كسى به يقين مشمول عنايات الهى قرار مى گيرد و خداوند رابطه او را با مردم سامان مى بخشد. اضافه بر اين اصلاح رابطه با خدا مسلتزم صدق و امانت و راستى است. كسى كه صدق و امانت و راستى پيشه كند به يقين مردم به او علاقه مند مىشوند و امين مردم خواهد بود و به او اعتماد مى كنند و مشكلى با او نخواهند داشت.
همچنين كسى كه امر آخرت خويش را اصلاح كند؛ يعنى اوامر الهى را اطاعت و نواهى او را ترك گويد مشمول لطف خداوند خواهد شد؛ خداوند كار دنياى او را نيز سامان مى دهد. افزون بر اين، اصلاح امر آخرت به تقوا و پرهيزگارى است و به يقين انسانه اى با تقوا در زندگى مادى خود نيز موفق خواهند بود، زيرا راه خلاف در پيش نمى گيرند؛ به كسى ظلم و ستم نمى كنند، همه با او مهربان هستند و او نيز با همه مهربان.
نيز كسى كه واعظ نفسانى؛ يعنى وجدان بيدار و تقواى درونى داشته باشد كه در برابر گناهان به او هشدار دهد، لطف پروردگار بر او سايه خواهد افكند و او را از گزند حوادث محفوظ مى دارد. اضافه بر اين شخصى كه چنين واعظى درونى دارد از امور خطرناك مى پرهيزد و چنين كسى از گزند حوادث محفوظ خواهد بود. بنابراين رابطه اين سه امر با آن سه نتيجه هم رابطه معنوى است و هم رابطه منطقى و طبيعى.
امام باقر (عليه السلام) هم فرمودند: خداوند عزّوجلّ چنين فرموده است: «وَعِزَّتِي وَجَلَالِي وَعَظَمَتِي وَعُلُوِّي وَارْتِفَاعِ مَكَانِي لَايُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَايَ عَلَى هَوَى نَفْسِهِ إِلَّا كَفَفْتُ عَلَيْهِ ضَيْعَتَهُ وَضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ رِزْقَهُ وَكُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ»(الكافى، ج 2، ص 137، ح 1)؛ به عزت و جلال و عظمت و نورانيت و علو مقامت سوگند ياد مى كنم كه هيچ بنده مؤمنى خواسته مرا بر خواسته خود در چيزى از امور دنيا مقدم نمى شمرد مگر اينكه من بى نيازى او را در دل او و همّت او را در آخرتش و آسمان ها و زمين را ضامن روزى او قرار مى دهم و براى او از تجارت هر تاجرى بهتر خواهم بود. (پیام امام آیه الله مکارم شیرازی، ج12، ص526 و 527)
به دخترم دروغ نگویید
شهید شیخ شعاعی از جمله شهدای روحانی و بزرگواری است که پس از 29 سال احراز هویت شد. وی متولد 1334 در کرمان است و در سال 65 در عملیات کربلای چهار به شهادت رسیده است. متن ادبی شهید شیخ شعاعی خطاب به والدین و فرزندش چنین است:
به دخترم دروغ نگویید! نگویید من به سفر رفته ام. نگویید از سفر باز خواهم گشت. نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد. به دخترم واقعیت را بگویید، بگویید بخاطر آزادی تو هزاران خمپاره دشمن سینۀ پدرت را نشانه رفته اند. بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش پریشان شده است، بگویید موشکهای دشمن انگشتان پدرت را در سومار، دستهای پدرت را در میمک، پاهای پدرت را در موسیان، سینه ی پدرت را در شلمچه، چشمان پدرت را درهویزه، حنجرۀ پدرت را در ارتفاعات الله اکبر، خون پدرت را در رودخانۀ بهمنشیر و قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کرده اند؛ اما ایمان پدرت در تمامی جبهه ها می جنگد. به دخترم واقعیت را بگویید. بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد و
نفرت همیشه ای از استعمار در آن بدواند. بگذارید دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده اند. چرا مادر دیگر نخواهد خندید. چرا گونه ها ی مادر بزرگش همیشه خیس است.
چرا عموهایش، محبتی بیش از پیش به او دارند و چرا پدرش به خانه برنمی گردد. بگذارید دخترم بجای عروسک بازی نارنجک را بیاموزد. بجای ترانه، فریاد را بیاموزد و بجای جغرافیای جهان، تاریخ جهان خواران را بیاموزد.
به دخترم دروغ نگویید. نمی خواهم آزادی دخترم، قربانی نیرنگ جهانخواران باشد به دخترم واقعیت را بگویید. می خواهم دخترم دشمن را بشناسد. امپریالیسم را بشناسد. استعمار را بشناسد. به دخترم بگویید. من شهید شدم. بگذارید دخترم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد.
سلام مرا به دخترم برسانید و این اشعار را که نوشتم برایش نگهدارید که بزرگتر شد خودش بخواند:
شهیدان زنده اند الله اکبر بخون غلطیده اند الله اکبر
گرامیداشت ورود 21 غواص خط شکن به دیار کریمان
شعر شاعر کرمانی برای شهدای غواص
دستهایی به اعتباری خاص دستهای دعای با اخلاص
دستهایی گرانتر از الماس روی دستان امّتی حساس
دستبندی که بند دستان است مرهمی بر حریم مستان است
میزند با سکوت خود فریاد این نشان حضور مستان است
دستبندی که کرده او را بند رقص امواج سرکش اروند
دستبندی که کهنه است هر چند پاسخ است از یلان قدرتمند
سر درآورده لالههایی پاک غنچهها از درون مشتی خاک
میزند گل به ساحل افلاک یقهها گر شود در این ره چاک
صدو هفتاد و پنج گل الماس صد و هفتاد و پنج یل غواص
عهد پایان عمر کردند پاس رهسپاران حضرت عباس
حاضران با نگاه خود گفتند اشکهایی که سینه میسفتند
وه چه با ناز و عزت و آرام صبر “ایوب” مادران شستند
کرمان-غلامحسین اسدی