در اسلام يكي از پنج ركن اساسي دين حج قلمداد شده است.(۱) حج تمتع از واجباتي است كه بر هر شخص مسلمان مستطيع واجب است كه حداقل يك بار در طول عمر خود به اين سفر مبارك برود. البته در تمام عمر، حج فقط يك بار واجب اس.(۲) امّا ممکن است حاجی در این راه پربرکت مرگش فرا رسد. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «من مات فی طریق مکة ذاهباً اوجائیاً أمن من الفزغ الاکبر یوم القیامة»؛ هرکس در راه رفت و برگشت مکه بمیرد از اندوه بزرگ روز قیامت ایمن خواهد بود.(3) باز از آن حضرت نقل شده است که فرمودند: «الحاج و المعتمر في ضمان الله فإن مات متوجها غفر الله له ذنوبه و إن مات محرما بعثه الله ملبيا و إن مات بأحد الحرمين بعثه الله من الآمنين و إن مات منصرفا غفر الله له جميع ذنوبه». (4) حاجی و عمره گذار در ضمان الهی هستند. اگر در حال توجه بمیرد خداوند برایش گناهانش را می آمرزد و اگر محرم بمیرد خداوند او را لبیگ گویان مبعوث می کند و اگر در یکی از دو حرم (مکه یا مدینه) بمیرد خدواند او را ایمن مبعوث می کند و اگر در حال برگشت بمیرد خداوند همه گناهانش را می آمرزد.
پیامبر (صلی الله علیه و اله): «من مات في مكة أو المدينة لم يعترض و لم يحاسب و مات مهاجرا إلى الله عز و جل و حشر يوم القيامة مع أصحاب بدر» (5)؛ كسي كه در مكه يا مدينه از دنيا برود، كسي متعرض او نخواهد شد و مورد محاسبه واقع نميشود و در حالي ميميرد كه هجرت به سوي خدا ميكند و روز قيامت با اصحاب بدر محشور ميشود.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ما من عبد يموت في أرض غربة تغيب عنه فيها بواكيه إلا بكته بقاع الأرض التي كان يعبد الله عز و جل عليها و بكته أبواب السماء التي كان يصعد فيها عمله و بكاه الملكان الموكلان به» (6)؛ هیچ بنده ای نیست که در دیار غربت و (دور از آشنایان) بمیرد و گریه کننده اى نداشته باشد، مگر آنکه تمام قطعه زمین هایى که در آنها به عبادت خدا مشغول بوده است و درهاى آسمان که عمل او به سوى آنها بالا رفته است و دو فرشته مراقب او نیز، بر او مى گریند.
پس خوشا به حال حاجیانی که برای انجام تکلیف واجب الهی به سوی بهترین مکان زمین هجرت کردند و در این راه جان خود را در حالی که از هر گناهی پاک بودند از دست دادند.
پي نوشت ها:
۱. محمد بن یعقوب كلينى، الكافي، دار الكتب الإسلامية، تهران، ۱۳۶۵ ه ش، ج ۲، ص ۱۸.
۲. امام خميني، سيدروح الله، مناسك حج (محشي)، نشر مشعر، تهران، ۱۳۸۵ش، ص۱۶ م۱.
3.الکافی، ج4، ص 263
4. الكافي، ج4 ، ص256
5. همان
6 . شیخ صدوق، من لا یحضره الفقيه، ج 2، 103